نوشته شده توسط : اسماعیل زارع

                                                                   دیروز گریستم

دیروز وقتی به خانه رسیدم مستقیم به اتاقم رفتم . کنار تختم نشستم . کفشهایم را درآوردم . کمربندم را باز کردم و یک دل سیر برای خودم گریستم .

برای تو می گویم

آنقدر گریه کردم تا همه جای بلوز ابریشمی ام که تازه از حراج خریده بودم لک شد. تا وقتی گوشهایم داغ شد و سردرد شدیدی گرفتم.

تا وقتی که چشمهایم دیگر سگ تپل کرکی ام را که در کنار پاهایم دراز کشیده بود نمی دید .

دلم می خواهد بفهمی

دیروز تا می توانستم برای خودم گریه کردم.

دیروز گریستم

برای تمامی روزهایی که گرفتار، خسته ویا عصبانی بودم

برای تمامی روزها و تمامی نگرشهایم

برای تمامی لحظاتی که سبب بی حرمتی بی احترامی و جدایی از خودم شده و موجب شده بود انعکاس رفتار دیگران در من چنان باشد که،

 خودم نیز همین رفتار را با خودم داشته  باشم.

دیروز برای تمامی تلاشهایی که کرده بودم تا دیگران دوستم بدارند گریستم

برای تمامی خواسته هایی که میسر نشد و

برای تمامی کارهایی که فقط به خاطر خوشنودی اطرافیانم انجام دادم و بازتاب آن را در خودم جز خلا روحی درد جسمی و خستگی بی حد چیزی نبود.

دیروز گریستم

چون گاهی جز گریه کاری نمی توان کرد

دیروز گریستم

برای پسران کوچکی که پدرانشان آنها را ترک کردند

برای دختران کوچکی که مادرانشان آنها را فراموش کردند

برای پدرانی که نمیدانستند چکار کنند و نا گزیر فرزاندانشان را ترک کردند

و برای مادرانی که رها شدند و در نتیجه ی این رها شدن دیوانه شدند

دیروز گریستم

بخاطر اینکه رنجیده بودم به این خاطر که مرا رنجانده بودند و به این خاطر که من رنجور راهی نداشتم

جز این که در دردی عمیق فرو روم

زمانی که در این درد فرو می روی رنج تو را بیدار می کند

دیروز گریستم

به خاطر اینکه خیلی دیر شده بود و به خاطر اینکه وقتش رسیده بود

دیروز گریستم

به این خاطر که روحم به تمامی چیزهایی که نیاز بود بدانم واقف بود

 دیروز با تمامی روحم گریستم و او را راضی کردم

حال بسیار بدی داشتم

اما در میان گریه هایم احساس رهایی می کردم

چرا که

دیروز به خاطر همه چیز گریستم .

 

                 بخشی از کتاب دیروز گریستم

                            اییانلا ونزنت



:: بازدید از این مطلب : 840
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 9 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اسماعیل زارع

 اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم این شعر تا ابد با تو خواهد زیست حتی وقتی که من دیگر نباشم یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد شعر عاشقانه بیشتر  از آدمها می ماند  عاشقانت تو را ترک می کنند اما شعر عاشقانه همیشه با تو خواهد بود پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم! شعری از اعماق جان٫ که  مرا  به یاد تو آورد...... شعری که همیشه با تو بماند...



:: بازدید از این مطلب : 603
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 1 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اسماعیل زارع

سلام وقت بخیر امیدوارم هر جایی از این کشور پهناور هستین و دارین از این وبلاگ دیدن میکنین شاد و سر حال باشین و آرزو میکنم ازش خوشتون بیاد...



:: بازدید از این مطلب : 603
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد